قوله تعالى و تقدس: یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و ابْتغوا إلیْه الْوسیلة معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفتهاند: معنى وسیلت محبت است، ابْتغوا إلیْه الْوسیلة اى تحببوا الى الله، میگوید: اى شما که مومنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفتهاند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک یقول النبى (ص): «سلوا الله لى الوسیلة، فانها درجة فى الجنة، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»، و عن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنة لولوتین الى بطنان العرش، واحدة بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحدة منهما الف غرفة، فالبیضاء هى الوسیلة لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أولئک الذین یدْعون یبْتغون إلى ربهم الْوسیلة أیهمْ أقْرب. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. و جاهدوا فی سبیله اى فى طاعته، لعلکمْ تفْلحون اى تظفرون بعدوکم و تسعدون فى آخرتکم.
إن الذین کفروا لوْ أن لهمْ ما فی الْأرْض جمیعا و مثْله معه اى ضعفه معه، لیفْتدوا به اى لیفتدوا به انفسهم. منْ عذاب یوْم الْقیامة ما تقبل منْهمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یریدون أنْ یخْرجوا من النار و ما همْ بخارجین منْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: ربنا أخْرجْنا منْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسوا فیها و لا تکلمون.
جاى دیگر گفت: إنکمْ ماکثون این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إن الذین کفروا. اما مومنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبن اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم الله الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النار بشفاعتى یسمون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ الله من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النار من اراد ان یخرجه ممن کان یشهد ان لا اله الا الله، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد الله، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم الله على النار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصب علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشناند که از مومنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، رب العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مومنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلون و یحجون، فادخلتهم النار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! رب العزة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذره آید. پس گویند: ربنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمىبینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس رب العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیون، و شفع المومنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قط، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللولو فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هولاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
و السارق و السارقة فاقْطعوا أیْدیهما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خز و بز و امثال آن از اندرونها در خانههاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمال بیدار باشند، و در آن مىنگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بىشریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثم ان سرق فاقطعوا رجله، ثم ان سرق فاقطعوا یده، ثم ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدى نیست. پس چون حد بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. اما بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حد واجب شد، آن حد بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول الله او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حد واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمهم شأن المرأة المخزومیة التی سرقت، فقالوا من یکلم فیها رسول الله (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حب رسول الله، فکلم اسامة، فقال رسول الله: «الشفع فى حد من حدود الله؟ ثم قام فاختطب، ثم قال: «انما اهلک الذین قبلکم، انهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد، و ایم الله لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حد من حدود الله، فقد ضاد الله، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط الله حتى ینزع».
جزاء بما کسبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نکالا من الله و الله عزیز حکیم». فمنْ تاب منْ بعْد ظلْمه و أصْلح فإن الله یتوب علیْه این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و رد مال، یعنى که چون حد خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبتپذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول الله! او را مىبازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول الله هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فمنْ تاب منْ بعْد ظلْمه و أصْلح فإن الله یتوب علیْه إن الله غفور رحیم.
أ لمْ تعْلمْ أن الله له ملْک السماوات و الْأرْض خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النبات. یعذب منْ یشاء من مات منهم على کفره، و یغْفر لمنْ یشاء من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و و الله على کل شیْء قدیر من التعذیب و المغفرة.
یا أیها الرسول لا یحْزنْک الذین یسارعون فی الْکفْر اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه الله تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. من الذین قالوا آمنا بأفْواههمْ و لمْ توْمنْ قلوبهمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بىتصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
و من الذین هادوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الذین قالوا و من الذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که و لمْ توْمنْ قلوبهمْ تم الکلام، آن گه گفت: و من الذین هادوا سخنى مستأنف.
سماعون للْکذب یعنى قائلون له، لقوله: سمع الله لمن حمده اى قبل الله حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سماعون لقوْم آخرین لمْ یأْتوک سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سماعون لقوْم آخرین لمْ یأْتوک. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مىآیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمىآیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: و إذا خلا بعْضهمْ إلى بعْض، و إذا خلوْا إلى شیاطینهمْ.
یحرفون الْکلم منْ بعْد مواضعه یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع الله ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یقولون إنْ أوتیتمْ هذا فخذوه این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حد از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحد فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حد که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. و إنْ لمْ توْتوْه فاحْذروا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد الله بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد الله بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مىیاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أهْل الْکتاب قدْ جاءکمْ رسولنا یبین لکمْ کثیرا مما کنْتمْ تخْفون من الْکتاب و یعْفوا عنْ کثیر.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سوال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امه شیء، او شبه امه لیس فیه من شبه ابیه شیء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایهما علا ماوه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا الله و هذا رسول الله النبى الامى العربى الذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جل جلاله: و منْ یرد الله فتْنته اى ضلالته و کفره، فلنْ تمْلک له من الله شیْئا لن تدفع عنه عذاب الله. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أولئک الذین لمْ یرد الله أنْ یطهر قلوبهمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لهمْ فی الدنْیا خزْی للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، و لهمْ فی الْآخرة عذاب عظیم دائم کثیر.
سماعون للْکذب یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أکالون للسحْت حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فیسْحتکمْ بعذاب بفتح الیاء و ضمه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضم حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النائحة و المغنیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول الله (ص): «لعنة الله على الراشى و المرتشى».
فإنْ جاوک فاحْکمْ بیْنهمْ أوْ أعْرضْ عنْهمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: و إنْ تعْرضْ عنْهمْ فلنْ یضروک شیْئا. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: و أن احْکمْ بیْنهمْ بما أنْزل الله، و آنچه گفت: بما أنْزل الله دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: و إنْ حکمْت فاحْکمْ بیْنهمْ بالْقسْط یعنى بحکم الاسلام.
إن الله یحب الْمقْسطین معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند الله یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عز و جل، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول الله اعدل فانک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول الله ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
و کیْف یحکمونک و عنْدهم التوْراة سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! و عنْدهم التوْراة فیها حکْم الله! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مىنپذیرند.
اینست که گفت: ثم یتولوْن منْ بعْد ذلک. آن گه گفت: و ما أولئک بالْموْمنین این از آنست که ایشان مومن نهاند، و هرگز مومن نبودند: «من طلب غیر حکم الله من حیث لم یرض به فهو کافر بالله».